ناگفته ها

متن مرتبط با «عید مبعث، فرشتگان ، دل نوشته» در سایت ناگفته ها نوشته شده است

بانوی دل شکسته

  • چقدر بی رحم است این روزگار چقدر نامردند این نامردمان همان هایی را می گویم که در کشاکش روزگار و جنگ روزهای نبرد حق علیه باطل فرزندم را تنها گذاشتند. ای خدا به تو پناه می برم که تو بهترین پناهی. در کربلا فرزندانم حسین و عباس را تو خود می دانی ای خدا تنها گذاشتند. تنهایی تنها مرهم دلشان بود. یاد تو ای پروردگار مهربانم شفای دل زخمی شان بود حالا چه کسی هست یار من در این دوران نامرد باشد؟ عباسم نورچشمم اگر در کربلا دست می داشت کسی جرأت نمی کرد نزدیک زینب شود . در دل هایی دارم خدایا تو خود می دانی راز دل تنگم را... . من همانم که وقتی خبر آوردند عباس را در کربلا کشتند گفتم فرزندانم فدای اباعبدالله از حسین برایم بگویید. عباسم را به تو سپردم ای خدای بی همتا. بگویم از دل تنگ فاطمه که بس دل تنگ است و صبور .صبوری را باید اززینب آموخت. از زینبی که کربلا را به لرزه در می آورد با اشک چشمانش. صبوری می کنم زنب...صبوری حال مرا شناختی؟ آری من مادر عباس ام البنین ام....... , ...ادامه مطلب

  • هوا دلپذیرشد گل از خاک بردمید والفجر و لیال العشر و الشفع و الوتر

  • جوانه های بهمن حکایت از لحطه های سبز فداکاری را میدهند. بهمن آغاز یک خواستن است.روییدن و قدکشیدن ایثارگری ها و شهادت ها قصه ی دیوارهای خفته ای که هرروز نقل می کردند قصه ی لاله های خونینی که در آغوششان شکوفا می شدند. در آن روزها که فقط ظلم بود وتاریکی لاله های عاشق در آغوش مادرانشان پرپر می شدند. در ان روزها که درهای خانه به روی جنازه های شهدا باز میشد . کم نبودند مادرانی که از درد و عجز و ناله و مویه برای دلبندشان فرزندی که نه ماه تمام او را با شیره ی جان خود پرورانیده بودند. بالای سر فرزندانشان ،پاره های تنشان خون جگر می خوردند وبه جای بلورهای سفید اشک گوی های خون از چشم هاشان پایین می چکید.قاتل آن جوانان کسی نبود جز حکومت غاصب پهلوی جز شاه و دست نشانده هایش ... سالها گذشت اما چه گذشتنی...... زمزمه هایی به گوش می رسید. از حضور نور مردی که نامش روح الله بود. جوانان خونخواه بودند خونخواه عزیزانشان روح الله حکم جهاد داد خیابان ها پر شده بود از جوانان از کودکان زنان دختران مردان و پسران..صدای هرشب الله اکبر و مرگ بر شاه بر قامت محمدرضا پهلوی لرزه می افکند  . دیگر ماندن را صلاح نمی دانست تصمیم گرفت فرار کند... فرار کرد زمانی که همه بر ضد او بودند. جوانان با خون خودشان کفن پوش می شدند . مژده ی آمدن امام شوری تازه در زمستان انداخت. مردی قرار بود بیاید. وزیر شاه فرودگاه ها را بسته بود.همان جوانان با نیروی 1000برابر سد نیروهای بختیار را شکستند .هواپیمای امام بر زمین نشست. ولوله ی شادی همه جا بود.... آری منتقم کرار آمده بود........    ,بهمن، امام ،شهدا ...ادامه مطلب

  • عید مبعث

  • ان شب غار حرا قبل از اینکه تو بیایی،پر بود از فرشته فرشته ها غار حرا را اذین بستند انهم چه اذینی،اذینی از جنس عشق و جود. غار حرا پر بود از عطر یاس عطر شکوفه های بهاری-سنگ ها در جای خود بند نمی شدند.نزدیک بود کوه فریاد براورد اما،گرمای وجود تو ،کوه را به تعظیم وا داشت. لحظه ها می گذشت تا اینکه...امدی. با قدم های راسخ و استوارت، حرا را شرمنده کردی- دهانه ی غار دروازه ی بهشت بود ان شب. ثانیه ها دقیقه ها ساعت ها بی تاب بودند. اما وقتی امدی، ثانیه ها به ارامی گذشتند انگار، اتفاقی عظیم در شرف وقوع بود.حرا،حرا نبود گلستان بود. شب های دلتنگی حرا به پایان رسیده بود. فرشته ی وحی، تو را نظاره میکرد. با هیه ای از سوی پروردگار امده بود. ان هدیه، کتاب خدا((قرآن)) بود.. ان را در طبقی از نور گذاشت و به تو تقدیم کرد. ان را گرفتی و حرا، فریاد کشید. فریاد شادی- فرشته ی وحی فرمود:بخوان -نمی توانم -بخوان ای محمد(ص). ثانیه ها از حرکت ایستادند..خورشید و ماه نظاره گر این اتفاق- روز نمی شد. خورشید،محو اتفاق بود ناگهان ((اقرا باسم ربک الذی خلق)) حرا شکفت. هلهله ی فرشتگان، حرا را پر کرد. حالا تو بودی و عشق حالا تو بودی و خدا... برتو مبارک این اتفاق... برهمگان مبارک این عید مدینه بود و غوغا بود                                                                                اسیر دیو سرما بود محمد سر زد از مکه                                                                   ,عید مبعث، فرشتگان ، دل نوشته ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها