ناگفته ها

متن مرتبط با «مادر، من، خدا» در سایت ناگفته ها نوشته شده است

مادر

  • دیروز در درونم ستیز بود،ستیزی میان من ومن... من می گفتم و او می گفت. با هم برگ های عمرم را ورق زدیم. به جایی رسیدیم که دیگر من معنا نداشت. کسی را یافتم که وجودش پر بود از من. من را دوست داشت به خاطر خودم نه به خاطر..... بگذریم. حرف هایش در عمق قلبم رسوخ می کرد. شب های زیادی به او خیره شدم. دیدم دارد با خدا حرف می زند،به خاطر من. گریه می کند به خاطر من. خوشبختی ام را از خدا می خواهد، شادی ام را می خواهد... بند بند انگشتانش را می ستایم و می بوسم و با تمام وجود بر سر قله های عشق می ایستم و می گویم: مادرم ، دوستت دارم ,مادر، من، خدا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها