ناگفته ها

متن مرتبط با «خدا» در سایت ناگفته ها نوشته شده است

نیایش

  • پس از آفرینش آدم، خدا گفت به او: نازنینم آدم، با تو رازی دارم، اندکی پیشتر آی آدم آرام و نجیب آمدش، زیرچشمی به خدا می نگریست، محو لبخند غم آلود خدا، دلش انگار گریست... نازنینم آدم،(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)یاد من باش که بس تنهایم. بغض آدم ترکید، گونه هایش لرزید، و به خدا گفت: من به اندازه...من به اندازه گل های بهشت... نه...به اندازه ی عرش...نه... نه، من به اندازه تنهاییت ای هستی من، دوستدارت هستم...آدم کوله اش را برداشت. خسته و سخت قدم بر می داشت راهی ظلمت پرشور زمین طفلکی بنده ی غمگین ، آدم، در میان لحظه ی جانکاه هبوط، باز از خدا شنید که گفت: نازنینم آدم، نه به اندازه ی تنهایی من، نه به اندازه ی عرش، نه به اندازه ی گل های بهشت...که به اندازه ی یک دانه ی گندم فقط یادم باش.نازنینم آدم، نبری از یادم! منبع: پیام نمای شبکه2مجله آفتابگردون صفحه570   ,خدا،آدم ...ادامه مطلب

  • مادر

  • دیروز در درونم ستیز بود،ستیزی میان من ومن... من می گفتم و او می گفت. با هم برگ های عمرم را ورق زدیم. به جایی رسیدیم که دیگر من معنا نداشت. کسی را یافتم که وجودش پر بود از من. من را دوست داشت به خاطر خودم نه به خاطر..... بگذریم. حرف هایش در عمق قلبم رسوخ می کرد. شب های زیادی به او خیره شدم. دیدم دارد با خدا حرف می زند،به خاطر من. گریه می کند به خاطر من. خوشبختی ام را از خدا می خواهد، شادی ام را می خواهد... بند بند انگشتانش را می ستایم و می بوسم و با تمام وجود بر سر قله های عشق می ایستم و می گویم: مادرم ، دوستت دارم ,مادر، من، خدا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها