سالها بود که ایران در خصم شاهنشاهی می سوخت. کسی جرئت فریاد نداشت خفاشان در شب ها نفیر می زدند انگار ماه بر خورشید پیروز شده بود همه جا شب بود. خفقان وظلم جولان می دادند. دلها یخ زده بود. همه منتظر سفیر سحر بودند همان آقایی که پیام سحر را برای شان به ارمغان می آورد. امام خمینی(ره) درصدد باز گشت به میهن بود او سالها با بر صبر و بردباری با یاد مردم زیسته بود اما حالا می خواست بر گردد با ردایی از آفتاب و با تیغی از ایمان .
پایه های سست حکومت شاه به لرزه درآمد. مردم ناگهان کورسوی امیدی در دل هاشان پدیدار شده بود. باید کاری می کردند. ایران یکپارچه شور بود. مردم با فریاد الله اکبر بذر ترس را در دل شاهنشاهان می افشاندند. دلهای مردم پر بود از حرف های امام، گفته بود می آید. دیگر از سرما خبری نبود انگار بهار برای آمدن عجله داشت در همین احوال، پیام آور بهار آمد. مردم با شور و شعف به استقبال امام رفتند.
امام با هر قدمش، یکی از حاکمان و باعثان حکومت ننگین شاهی را زیر پا له می کرد. خورشید با آسمان آشتی کرد. یخ دل ها آب شده بود. جوی های روان مهربانی و عطوفت جاری شد.
آری در زمستان بهار آمده بود. ...
ناگفته ها...برچسب : نویسنده : رها rahaee بازدید : 808